در اوج نگاهت خواهشی، بس زیباست
در دوری عشقت چه سکوتی تنهاست
تو نباشی که چه سود، دل من بی تابست
تو مرا معنا ده، تو مرا عاشق کن
من به تو دل دادم، ما به هم نزدیکیم
مثل رودی که به دریا جاریست
حال من بس خوب است، عشق ما رویایست
تا ابد پابرجاست، شور عشق در دلهاست
تو بیا یادم کن، در دلم شیدا کن
رسم عاشق شدنم تا ابد برپا کن
سخنی شیرینی، مثل یک بیت غزل خلق یک شعر هنر، آخر بیت غزل
شعر...برچسب : آخر بیت غزل, نویسنده : جابر مذعنی jaber-mozeni بازدید : 372
تا بار دگر،بار سفر باید کرد
از غم دوری عشق بار سفر باید کرد
یاد تو خاطره ایست در دل من
می روم ز شهر تو،بار سفر باید کرد
عاشقی در پس این سرّ معما
راز ها در دل ما،بار سفر باید کرد
می روم از شهر دلها،کوی غمها
سر زنم بر کوه و صحرا،بار سفر باید کرد
بیچاره از این دل،چه سفر ها
گم گشتگی از خاک دگر،بار سفر باید کرد
فریاد بر این دیده و آوارگی عشق
افسوس که آه مانده از این عشق،بار سفر باید کرد
ما سفر ها کرده از دل،در کوی یار
چه خطرها کرده ایم در وصل یار،بار سفر باید کرد
شعر...برچسب : نویسنده : جابر مذعنی jaber-mozeni بازدید : 290
ویران شده
شعر...برچسب : نویسنده : جابر مذعنی jaber-mozeni بازدید : 298
برچسب : نویسنده : جابر مذعنی jaber-mozeni بازدید : 306
در خلوت شبهای من
تو تک ستاره قلب منی
آهی به خلوت دلم
تنها تو مونس منی
مسرورم از دیدار تو
سر مستم از آوای تو
می خوانمت با جان و دل
می خوانمت هر روز و شب
ای تک چراغ قلب من
شیدای من،شیدای من
ای هستی و ای جان من
ای شعر و ای آهنگ من
نزدیکتر از،از خود من
بیگانه ام از غیر تو
آواره ام از نام تو
هرسو که من رو می کنم
آنجا رخت را بنگرم
شیدای من،شیدای من
دلداده ی شبهای من
مستم که هوشیارم کنی
خوابم که بیدارم کنی
من فاش کنم اسرار دل
جز تو،که باشد راز دل
دل می بری با رسم خود
شیدا کنی با نام خود
آیین تو دل بردن است
عاشق به رسم کشتن است
شیدای من،شیدای من
ای هستی و ای جان من
شعر...برچسب : نویسنده : جابر مذعنی jaber-mozeni بازدید : 565
من به خواهش چشمانت
باز به اصرار دلم،بلکه از عمق وجودم
به نگاهت محتاجم
در آسمان خلوت شبهای من
تنها تو بودی مونس اشک های من
شاه بیت غزل،ملودی عشق وهنر
ای نفس من به تو محتاجم
شعر...برچسب : نویسنده : جابر مذعنی jaber-mozeni بازدید : 351
ازنگاه خسته تو
می روم من با نگاهت
تاکنم کوچ ازدیارت
فاصله باید گرفت
فاصله تاشهر عشق
کوله بار خسته از غم
می روم تا شهر یار
توزبانم را نمی دانی
تونگاهم رانمی خوانی
من کجاباید بفهمانم
این زبان خویش را
دردرونم اشک وآه
پیش کی خواهش تمنا،ای خدا
درتمنای خیالم ،آن که یارم بود
مونس وغمخوارمن بود
بی وفایی می کند
کوچ ازدیارت
تاکه باشد این خیالم
فاصله تا شهر ماست
فاصله تاشهر عشق
کوچ ازدیارت
کوله بار خسته ازغم.....
می روم تا شهر یار.....
شعر...برچسب : نویسنده : جابر مذعنی jaber-mozeni بازدید : 363
برچسب : نویسنده : جابر مذعنی jaber-mozeni بازدید : 544
برچسب : نویسنده : جابر مذعنی jaber-mozeni بازدید : 444
برچسب : نویسنده : جابر مذعنی jaber-mozeni بازدید : 430